قلم اینک به تمنای تو در رقص آمد

این چه نی بود که بانای تو در رقص آمد

این چه نی بود که بر صفحه بجز لا ننوشت

تاکه بر کرسی الای تو در رقص آمد

قلم است این به کفم شعله ی آتش شده است

یابه دستم ید بیضای تو در رقص آمد

شبنمی هستم همسایه ی خورشیدم کن

باهمان جبه که عیسای تو در رقص آمد

مستیم سلسله ی هستیم از پای گسست

پا که در سلسله مینای تو در رقص آمد

تشنه ام ساقی لب تشنه بیاور جامی

سر خوش آنکس که به سهباي تو در رقص آمد

موج در موج فرات از هیجان کف میزد

تا که در علقمه سقای تو در رقص آمد

خرم آن سر که شود خاک به راه تو حسین

ای خوش آندست که بر پای تو در رقص آمد

قلم از پای فتاده است وبسر میگردد

ساقی تشنه لب از علقمه بر میگردد

ساقی تشنه لب از علقمه سر مست آمد

آنچنان دست بیفشاند که بی دست آمد

آب آتش شد ودر حسرت لبهای تو سوخت

لب آب از عطش حل معمای تو سوخت

کفی از آب گرفتی و بدان لب نزدی

چو درآن آینه دیدی که سرا پای تو سوخت

یک فروغ رخ ساقی که در جام افتاد

صوفی از خنده ی می در طمع خام افتاد

صوفی خام توام در طلب جام توام

هر که سرمست تو شد نیز سرانجام افتاد

ساقی تشنه لبانی و جهان دست شماست

گرچه بی دست زمام دوجهان دست شماست

کيقبادي